جانستان کابلستان

جانستان کابلستان

بعد از فروپاشی طالبان؛ یعنی بیرون راندن آن‌ها از در و آمدنشان از دیوار و شکل گرفتن یک دموکراسی نیم‌بند، زیاد دیده و شنیده بودم که تجار و سرمایه داران ایرانی با اهداف تجاری و اقتصادی به افغانستان رفت و آمد می‌کنند و مرز دوغارون و میلک از رونق نسبتاً خوبی برخور دار است. در میان علما و روحانیان ایرانی (البته در رده‌های بالاتر) نیز کسانی را سراغ دارم که برای بازدید از حوزه‌های علمیه، کمک رسانی به اقشار ضعیف و اهداف دینی و فرهنگی دیگر، به افغانستان سفرکرده‌اند اما تا هنوز نشنیده بودم که یک فعال فرهنگی، صاحب اندیشه و قلم با کلی آثار به چاپ رسیده و عناوین و القاب، بدون دعوت رسمی و تشریفات لازم، آن هم با زن و بچه به جای پاریس و ساحل دریای مدیترانه، هوای مرز دوغارون به سرش بزند و برای یک بار هم که شده تفرج در مناظر طبیعی و دیدنی جنوب و شمال ایران را فدای استنشاق گرد و خاک اسلام‌قلعه کند و شاید جانش را به خطر اندازد. به هر حال این را می‌گذارم به حساب پدیده‌های نادر عالم.
خلاصه از هرچه بگذریم سخن از «جانستان کابلستان» به کام دل خوش‌تر آید. جهت اطلاع: جانستان کابلستان نام مبارک کتابی است که اندیشمند گرامی، نویسنده و نو اندیش عزیز جناب آقای رضا امیر خانی رئیس سابق هیأت مدیره انجمن قلم ایران، طی سفری هفت روزه‌ای که به هرات، مزار شریف و کابل کرده است، به رشته تحریر در آورده. این کتاب دارای 350 صفحه و مشتمل بر 9 فصل می‌باشد که عبارت است از: مور و تیمور(پیش درآمد)، مشهورات هرات، متواترات هرات، تحریرات هرات، زائر زار و نزار مزار، بلخ؛ الخ، تقابل با کابل، انتخاباتیات، بلاکش هندو کش. بخشی از دست آوردها و توفیقات نویسنده در این سفر، مدیون اتفاق‌های نا خواسته‌ای است که به دامش می‌اندازد و او را یک بار دیگر مسافر سالنگ و مهمان کابل می‌کند.

باید عرض کنم، که در پی نقد و برسی جنبه‌ها و جلوه‌های جانستان کابلستان نیستم و چه این که ارزیابی ظرافت‌های هنری و ادبی آن را از حیطه کار و توان خود خارج می‌دانم، پس نباید نوشته‌ام یک نقد جدی تلقی شود. فقط نکاتی که در این کتاب برجسته به نظر رسیده و گاه مرا تا مرز عجب پیش برده و گهی هم به تعجب واداشته از نظر خوانندگان می‌گذرانم.

بیان، بسیار صمیمی، باور کردنی و دلنشین است. اظهارات بر دل می‌نشیند و از مرز باور می‌گذرد. داستان آن جا به اوج می‌رسد که نویسنده آن خیابان‌های خاکی و کوچه‌های رنگ و رو رفته را خاک خود و تکه‌ای از وجود خود می‌داند. اگرچه با محیط آشنا نیست ولی احساس بیگانگی ندارد. ورود نویسنده به اسلام‌قلعه، مرا به یاد آن دوست و هموطنم می‌اندازد که متولد ایران است و پس از 25 سال برای اولین بار از مرز اسلام‌قلعه وارد افغانستان می‌شود، اشک در چشمانش حلقه می‌زند. این دشت و دمن را صمیمانه دوست دارد اگر چه در ظاهر و در ابتدای امر از لحاظ گویش و لهجه و برخی آداب و رسوم به خوبی نمی‌تواند با محیط و مردم  ارتباط بر قرار کند.


 

امیر خانی عزیز!

وقتی مهمان نوازی‌ها و مهربانی‌های عبد الرزاق هراتی، نادر مزاری و سید کابلی را و... را به حساب مهمان نوازی و جوانمردی مردمان آن دیار می‌گذاری و در مقاطع و موارد مختلف تعبیر «جوان مرد مردمی هستند مردمان این دیار» را شاید بیش از ده مرتبه به کار می‌بری و تلاش می‌کنی تا به قضایا و وقایع در عین انصاف، خوش‌بینانه نگاه کنی، در واقع مرا وامی‌داری تا غبار از چهره بهترین خاطراتم در ایران بزدایم و خاطرات خوش زندگی‌ام را در این آب و خاک مرور کنم:

به یاد می‌آورم که چند سال پیش (شاید سال 86) وقتی ساعت 10 شب همراه خانواده و کودکی از سنخ لی‌جی شما، به قصد مسافرت به قم به پایانه مسافر بری مشهد مراجعه کردیم و پس از کش و قوس‌های زیاد به سختی صندلی آخر اتوبوس نصیبمان شد. اندکی از شهر مشهد دور نشده بودیم که یکی از دو جوان تهرانی که اظهار می‌کردند از بچه‌های بسیج‌اند، و صندلی‌شان در قسمت وسط اتوبوس بود، نزدیک آمد و با اصرار از من خواست که شما با خانواده و بچه کوچک هستید و در صندلی آخر اذیت می‌شوید، باید جاها را عوض کنیم. با سماجتی که به خرج داد، حریفش نشدم و این کار را انجام داد. وقتی هم که پس از صرف شام سوار اتوبوس شدیم به تعداد، ما را با رانی پذیرایی کردند و خلاصه این که تا تهران حسابی تحویل گرفتند و کلی شرمنده کردند. اکنون پس از شش سال که در حال نوشتن این سطور هستم از آن سفر تنها همین قضیه را به خاطر دارم.

جناب امیر خانی! رفتار بسیاری از مسئولین ذی‌ربط و اصحاب رسانه‌ها و مطبوعات ایران که غالباً به نفع ملک و مملکت قدم و قلم بر می‌دارند، با افغانستانی‌ها خصوصاً طبقه مهاجر، باعث شده است که حمایت‌ها و محبت‌های دولتی و مردمی ایران نسبت به افغانستان هیچ‌گاه آن گونه که باید، نمودی پیدا نکند. به عنوان یک حکایت تلخ باید یاد آور شوم که وقتی در آغازین روزهای بهار 91 خبر ممنوعیت ورود مهاجرین افغانستانی را به مراکز تفریحی اصفهان، در اینترنت مشاهده ‌کردم و هنگامی که خبر اخراج دختران 9 ساله مهاجر از جشن تکلیف، به گوشم ‌رسید و آنگاه که در ورودی استخر تابلوی «ورود اتباع افغانی ممنوع» را ‌نگریستم،گریستم. به معنای واقعی کلمه چشمانم سیاهی رفت و پاهایم بی حرکت ‌شد. پیش کشیدن بحث قاچاق مواد مخدر، بزهکاری و بی‌کاری، و از این‌ها پتکی ساختن برای کوبیدن بر سر کارگر زحمت کش و عرق‌ریز  یا دانش آموز و دانشجوی معصوم، لطف و ملاحت تلاش‌ها و حمایت‌های دلسوزانه و کریمانه مردم خیّر ایران را از بین می‌برد. منت و اذیت سایه سیاه خود را می‌گستراند و به قول معروف، نان در دست سائل آجر و عزت لگد مال ‌می‌شود. کوشش‌ها برای ترمیم و ارتقای روابط بهتر و شایسته تا حدودی عقیم می‌ماند. از این رو حقیر حرکت‌های از نوع سفر کوتاه شما را به افغانستان برای نزدیک کردن دل‌ها و بهتر شناساندن مردم دو طرف مرز به یکدیگر، ارزشمندتر و حساب شده‌تر می‌دانم تا اهدای چند جلد کلام الله مجید و ممهور کردن زیر و بالای آن به مهر سفارت کبرای جمهوری اسلامی. جناب امیر خانی عزیز! باید یاد آور شوم که از مهم‌ترین خسارت‌های که جنگ‌های خانمان سوز در افغانستان به بار آورد، خدشه دار شدن عزت ملی ساکنان این خطه خاکی بود، از این‌رو کسانی که نیاز‌های مالی و آموزشی را تنها نیاز افغانستان می‌دانند، به شدت دچار اشتباه شده‌اند. سخنرانی استاد رحیم پور ازغدی در دانشگاه کابل و باز گو کردن گوشه‌ای از مفاخر و پیشینه فرهنگ و تمدن افغانستان؛ سفر چند روزه جناب عالی و به تصویر کشیدن برخی از مفاخر و بسیاری از واقعیت‌های نهفته در دل خاک بادهای هرات و مزار شریف و رازهای خفته در چشمان معصوم بلاکش هندوکش، یقیناً برای تحصیل کردگان و فرهنگیان و حتی مردم عوام افغانستان، شیرین‌تر و گواراتر است تا کمک‌های ریالی و دلاری که معلوم نیست از جیب کدام قوماندان سر در می‌آورد.

سخن دیگری که یادآوری‌اش را ضروری می‌دانم این است که: مخلص عقیده دارد افغانستان کشوری است که مسایل قومی، نژادی، سیاسی، داخلی و خارجی آن از پیچیدگی خاصی برخوردار است. بافت‌های قومی و منطقه‌ای، پیشینه سیاسی و حکومتی آن عمیق‌تر و پیچیده‌تر از آن چیزی است که در نگاه اول به نظر می‌رسد. در همین دهه اخیر برخی از جهان گردان، نویسندگان و مستند سازان غربی که از راه رسیده و با یک نگاه سطحی در رابطه با این دست از مسائل افغانستان اظهار نظر کرده‌اند، در نگاه محققانه بسیار ناپخته و سطحی به نظر رسیده است. بسیار علاقه‌مندم  که این سفر شما، یا شمای نوعی، مقدمه‌ای باشد برای سفرهای بعدی و کاوش‌های عمیق‌تر اگر واقعاً آن خطه را تکه گم شده وجودتان و کابلستان را همان روح مشترک خود و اهالی آن گوشه خاک می‌دانید و باور دارید که یک سرزمین هم‌رنگ و هم‌فرهنگ را شمشیری از جنس تزویر بریتانیای کبیر به دو نیمه تقسیم کرده است در حالی که تمامی علقه‌ها و علاقه‌های آن محسوس و موجود است، اگرچه گاهی گرد و خاک بازیگران سیاست آن را کم‌رنگ جلوه داده است. اگر به یک نگاه سطحی هم بسنده کنید، افغانستان جاهای زیادی برای دیدن و دردهای فراوانی برای گریستن دارد؛ غزنی به ارتفاع قله دماوند حرف‌های بکر و ناگفته دارد، کوه چهل دختران نیز می‌تواند رنج‌ها و غصه‌های زیادی را به دامانت بریزد، بلخ باستان از چندین هزار سال قبل برایت دُرّ می‌افشاند.  بنا براین، گشت‌وگذار کاوشگرانه در بامیان، چکرهای مستانه در پنجشیر، اقامت چند روزه در میمنه و خون در کف گرفتن محتاطانه در قندهار، قضاوت و نگرش شما را در باره اقوام و طوایف افغانستان به حقیقت نزدیک‌تر می‌سازد و افق‌های روشن‌تری را فرا روی شما می‌گشاید. همان گونه که خود نیز گل گفتی و دُرّ سفتی: «من از پرسه زدن در شهرها بیش‌تر چیز آموخته‌ام تا از پرسش از کتب در کتاب خانه‌ها! برای فهم روح یک شهر، هیچ چاره‌ای نیست الا پرسه زدن. روح شهر، عاقبت خود را نشان خواهد داد. شاید زیر سطل زباله‌ای باشد، یا روی سقف آسمان خراشی، یا پشت جعبه آینه‌ای...». پس صاحب این قلم شکسته با دوستان هراتی شما که به محققان و نویسندگان ایرانی در رابطه با مسائل امروز و گذشته افغانستان نسبت کم اطلاعی یا بی اطلاعی داده بودند، هم عقیده است. همان‌گونه که حضرت عالی نیز این سخن را در قضیه‌ای آب معدنی، پوشک بچه و پودرتالک، تصدیق می‌فرمایید. برای نویسندگان تیز بین و ریز نگری از نوع امیر خانی، سفر به افغانستان معنای انتقال از مکانی به مکان دیگر را ندارد، بلکه سفر به اعماق زمان است؛ زمانی که هنوز جوان مردی ارزش دارد، زمانی که یک موتروان معمولی را میزبانی یک غریبه فوق‌العاده خوشحال ‌می‌کند، زمانی که زن حرمت دارد و مقام مادری و خانه داری او از تقدس برخور دار است، زمانی که یک موتروان در عین فقر و احتیاج، حلال و حرام را در عمل به اجرا می‌گذارد و... .

 اما آنچه که در زیروبم جانستان کابلستان اندکی عجیب به نظر آمد، ثبت اسامی برخی از مناطق و درج نادرست بسیاری از کلمات و اصطلاحات بود که در این خصوص باید از شما گلایه کنم؛ چگونه بپذیرم که مدقق ریزنگر مثل شما «جبل السراج» را «جبال الانصار» و «کوته‌سنگی» را «کتل سنگی» به ثبت برساند در حالی که هردو از نقاط بسیار مشهور و شناخته شده‌اند. بد نیست بدانید که «کوته» به معنای اتاق و کوته‌سنگی معنای اتاق درست‌شده از سنگ را به ذهن مردمان آن دیار متبادر می‌سازد. همچنین آوردن کلماتی از قبیل: «شِشته‌شو، موترران، خسبیده می‌شوی، سیر کن، بچک شما، رخ نمی‌دهد و...» مرا به یاد طنز چهار خانه می‌اندازد تا صحبت یک شهروند کابلی یا مزاری. خالی از لطف نیست که گونه رایج و مرسوم این کلمات و جملات در آن ساحه و سامان را خاطر نشان کنم: فعل امر نشستن غالباً در گویش عامیانه با حذف نون «بشین» به کار می‌رود اگرچه «بنشین» نیز رایج است ولی شِشته‌شو هیچ کار بردی ندارد. «موترران» از لحاظ معنا دهی مطلوب‌تر به نظر می‌رسد ولی واژه متداول «موتروان» است. «خسبیدن» را همه می‌دانیم که از واژه‌های اصیل فارسی است ولی فعلاً هیچ رواجی ندارد تا چه رسد به «خسبیده‌شو». «سیر کن» بار معنایی بهتری دارد ولی آنچه ادا و استفاده می‌شود «سَی» و «سَیل» است هردو به معنای دیدن به کار می‌رود با این تفاوت که «سَی کردن» یعنی نگاه کردن عادی و معمولی ولی «سَیل کردن» یعنی تماشا کردن چیزهای قابل توجه و صحنه‌های دیدنی. «بچه گک شما» نه «بچک شما». واضح است که «گک» پسوند تصغیر ساز است و تصغیر در این گونه موارد برای تحبیب به کار می‌رود. از «رُخ شدن» معنای رو برو شدن قصد می‌شود ولی در فرهنگ ارتباطات و مخابرات معنای وصل شدن و برقرار شدن تماس را دارد و کاربرد رایج آن «رخ نمی‌شود» است نه «رخ نمی‌دهد».

می‌دانم که نویسنده خوش ذوق و پاک سرشت در درج کلمات به صورت نادرست، تعمد و غرضی ندارد اما بی دقتی، آن هم به این فراوانی از نویسنده چیره دستی چون رضا امیر خانی گناه ادبی نا بخشودنی است؛ زیرا ثبت نا درست اصطلاحات مذکور زبان و گویش مردم آن منطقه را نازیبا و ناخوش آوا جلوه می‌دهد. آری، می‌پذیرم کسانی که فارسی زبان دومشان است، مثلاً پشتون یا ازبک هستند، ممکن است بسیاری از واژه‌ها را نا درست و نازیبا ادا کنند ولی کسانی که زبان مادریشان فارسی و اهل کابل یا مزار شریف هستند، انصافاً شیرین و دلنشین صحبت می‌کنند.

مسافر گرامی! نمی‌دانم سرنوشت آن گونی نان کنجد چه شد؟ نمی‌دانم در میان گرد و خاک‌های کابل و هرات چیزی برای سوغات به این طرف مرز پیدا کردی یا نه؟ ولی با جرئت و جسارت تمام می‌توانم ادعا کنم که جانستان کابلستان نفیس‌ترین سوغات و تحفه است برای مردم ایران که غالباً همسایه شرقی خود را دست کم گرفته و از میراث فرهنگی و تاریخی آن بی خبرند. (آمار فروش این کتاب در نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران مؤید این ادعا است). همان گونه که جوان مردانه‌ترین سپاس برای میزبانانت در هرات و کابل و مزار به حساب می‌آید.

در پایان خوانندگان عزیز این نوشته را پذیرایی می‌کنم با پاراگرافی از قسمت‌های پایانی جانستان کابلستان. آنجا که زائر زار و نزار مزار  سفر کوتاه و پرماجرایش را به پایان می‌رساند و از خاک بادی به خاکی قدم می‌گذارد و اسلام‌قلعه را به قصد تایباد ترک می‌کند، احساساتش را این گونه بیان می‌نماید: «هر بار وقتی از سفری به ایران برمی گردم، دوست دارم سر فرو بیافکنم و بر خاک سرزمینم بوسه‌ای بیافشانم. این اولین بار بود که چنین حسی نداشتم. برعکس، پاره‌ای از تن‌م را جاگذاشته بودم پشت خطوط مرزی، خطوط بی راه و بی روح مرزی. خطوط «مِیداین بریطانیای کبیر»! پاره‌ای از نگاه من مانده بود در نگاه دختر هشت ماهه... بلاکش هندوکش...».

در پاسخ این احساسات آتشین تنها می‌توانم با بیتی از محمد کاظم کاظمی برای امیر خانی عزیز آرزوی بهروزی و پیروزی کنم:

همیشه قلک فرزندهایتان پر باد

و نان دشمنتان هر که هست آجر باد!

نویسنده مطلب: حميد فصيحي

حميد فصيحي

پاسخ دهید

1 نظر

مدرسه علمیه عرفان  ۱۳۹۱/۱۲/۲۶ - ۰۷:۳۱:۵۱

با عرض سلام خدمت شما برادر گرامی! خوب شروع نموده اید امیدوارم موفق باشید. ما هم لینک شما را در وبلا گذاشته ایم. راستی اگر مطلب جانستان کابلستان را از وبلاگ مدرسه گرفته اید، منبع و نام نویسنده آن را حتما ذکر نمایید. یا علی مدد...

حميد فصيحي (boysm)  ۱۳۹۶/۰۷/۲۶ - ۱۴:۴۷:۰۳

با سلام تشکر از دیدار شما مایه ی دلگرمی مان شدید جانستان کابلستان ر از armia.ir گرفتوم به امید موفقیت