باز تر شد دامن خشک زمین
از نم خون، از نم دریای کین
باز دزدیدند از حاتم نگین
پاسبانان، خوانده گی خود را امین
باز کوه عقده در برگی کفید
تا هوار خون در برگی غرید
روز در انبار دود آتش گرفت
دود دیواری هم از ذاتش گرفت
ریخت آن دیوار چون آوار مرگ
از درخت زنده گی تر ریخت برگ
باغ آتش خانه یی تاریک شد
دود شد، بالا گرفت، باریک شد
رفت و بر تاج سر ادق دود شد
نقشی از این خانه یی نابود شد
آسمان غرید و پروین گریه کرد
اشک چشمش برد از اوهام گرد
گفت:" در معجون جان این نهنگ
_ جنگ_ این خشم خروشان در پلنگ
خون صبح و روشنی جاری شده
جاری ازظلم و ستمگاری شده
عاطفت مرده است پیش نو بهار
مویه دارد مادر اسنفندیار
سوگ سهرابان این تاریخ درد
برد یاد درد از قاموس مرد"
***
وای مادر، ناله های آفتاب
خواند این سودای غمگین با شتاب:
"دیده ام یک صبح، بیداری، بخواب
می کند خود را میان شب کباب
کاین چه بهرامیست در گور شما
مرده است در زخم ناسور شما
این تبراییست از فرزانه گی
خاک نوشی ها و بی پیمانه گی
مست غلطیدن میان جوش خون
عصمت فردا زدن بر واژگون
برده اید زآزاده گی مجد و فروغ
خویشتن ها داده بر انبان قوغ
تا در آن مجمر بسوزدتان امید
جز سیاهی تان نماند هم نوید
گیسوی فردا بریده مانده داغ
داغ بر پیشانی نور و چراغ
تا شود پر زهر در انبان تان
مار ها روییده از دامان تان
تا گَزِید بر روی عالم، آدمی
نیست بر دلهای تان رامش دمی
کسوت تان نقش صد رنگی فزون
اندرون تان خبث، آرا تان زبون
مانده دور از آدمیت، بی زنور
غرق تندیس دنیات تا فجور
برده عصمت های نام دین و داد
داده عز و شأن انسان را بباد
آستین ها غرقه در خون، دل سیاه
مانده اندر وادیی وحشت تباه"
***
نام تان منفورِ وجدان های تان
شوم نایی در نفیرِ نای تان
جان تان، شوراب ذهن گند تان
گندتان تن سوزِ رنج آوند تان
18 حمل 1392